قوله تعالى: فاعْلمْ أنه لا إله إلا الله بدان که این کلمه توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است. حصار امانست و شعار اهل ایمان است و مفتاح جنانست.، بى‏گفتار این کلمه نه اسلامست نه سلامست. بى‏پذیرفتن این کلمه، نه ایمانست نه امانست. تا بزبان نگویى در دنیا سلامت نیست، تا بدل نپذیرى در عقبى کرامت نیست، هر که در حمایت این کلمه بزرگوار آمد در سراپرده امان خداى جبار آمد. مردى که هفتاد سال در کفر و شرک بوده و در وهده ضلالت و غوایت افتاده و در تعذیب خذلان و هجران مانده، چون روى بقبول دین اسلام آرد و این کلمات بزبان بگوید و بدل بپذیرد آن شرک و کفر وى همه نیست گرداند و در تاوش برق این کلمات در صدر توحید بر بساط امن بنشیند. پس آن کس که بیگانه است و میخواهد که در سراى آشنایى آید، مفتاح وى این کلمات است و آن آشنا که در حظیره اسلامست و خواهد که از کوره صورت درگذرد و بمناهج معانى رسد ابتداء وى گفتار این کلمات است و آن کس که خواهد از حجره رسم و نهاد خود هجرت کند بدرقه راه وى حقایق این کلمات است.


معانى اوراق آدم و صحف شیث و ابراهیم و توریة موسى و انجیل عیسى و زبور داود و فرقان محمد (ص)، آن جمله در ضمن این حروف و کلماتست.


آدم صفى که بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت بود، در نخستین منزل وجود در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود مقربان گشت. از بهر آنکه ترنم حال پاک وى در طنین انس این کلمات بود.


ادریس که از وهده ظلمت خاک، بسراى پاک توانست شد، معتصم وى این کلمات بود. نوح شکور که در سفینه نجات سلامت و کرامت یافت، بعصمت و حشمت این کلمات بود. خلیل که آتش گاه دشمن بر وى بوستان انس و روضه قدس گشت، از روح نسیم و فوح شمیم این کلمات بود. موسى کلیم که از زحمت و ظلمت مجاورت فرعون برست و راه مکالمت و مناجات حق بر وى روشن گشت از تاوش برق این کلمات بود.


مهتر عالم و سید ولد آدم خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان، تا بود در مطاف الطاف این کلمات بود و در نور بهجت این کلمات بود و عزت خطاب این کلمات بود.


تا رب العزة با وى این بفرمود: فاعْلمْ أنه لا إله إلا الله، فرمان آمد که یا محمد کتاب الهى براست تو، تیغ سیاست بچپ تو، برق کلمه توحید شمع راه تو، محو و اثبات بدولت و صولت تو، دولت با کتاب و صولت با تیغ. کتاب از بهر اثبات و تیغ از بهر محو. یا محمد ما حکم چنان کردیم که هر که بر تو تمرد نماید و روح خود را بروح این کلمه: لا إله إلا الله معطر نکند، بریق شعاع تیغ قهر شرع تو دمار از آشیان صورت وى برآرد و هر که در حمایت ولایت قبول این کلمه شهادت آید همین تیغ پاسبان حریم وى باشد. اینست که مصطفى (ص) فرمود: «امرت ان اقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على الله عز و جل»


گفت: مرا فرموده‏اند که در صف جهاد با کفار، قتال همى آرم تا آنکه بگویند: لا اله الا الله محمد رسول الله. چون صیغت این کلمات بر زبان ایشان رفت ارواح و اشباح ایشان و اموال ایشان در حمایت و عصمت این کلمات شد. نتوانیم که بجان ایشان قصد کنیم و نشاید که مال ایشان غصب نمائیم، مگر بحقى واجب و سببى لازم که شرع آن را واجب و لازم کرد و حساب ایشان اندر آن جهان با خداوند بود عز و جل و صحت عقیدت ایشان آنجا ظاهر گردد.


اى جوانمرد، نجات از تیغ ظاهر بتیغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقیدت باطن است. چون بزبان ظاهر گفتى لا اله الا الله، تیغ این سراى از گردنت برخاست و چون بدل پذیرفتى لا اله الا الله، عقوبت آن سراى از تنت برخاست. زبان مومن پاسبان دلست. بذکر تسبیح و تهلیل پاسبانى دل کند. هر گه که دل بصفت اخلاص و پیرایه صدق آراسته بود، پاسبان بر جاى خود بود. اما دلى که در او اخلاص و صدق نباشد، خراب بود و در خانه خراب پاسبان نشاندن محال بود. چون سلطان اخلاص در صمیم دل موحد وطن گرفت. همه راهها بقهر عز خود فرو بندد. عبرت بدیده فرستد، تا پرده‏دارى کند. حکمت بگوش فرستد تا جاسوسى کند. شهادت بزبان فرستد تا پاسبانى کند. ولایت جوارح سلطان‏وار فرو گیرد. نسیم روح او روح را معطر همى دارد و صولت نقمت او تزویر و سحر شیطان را معطل همى دارد. و الله ولى التوفیق.


فاعْلمْ أنه لا إله إلا الله کان له (ص) علم الیقین فأمر بعین الیقین و کان له عین الیقین فأمر بحق الیقین.


مصطفى (ص) را علم الیقین بود، باین خطاب او را از علم الیقین با عین الیقین خواندند و آن گه از عین الیقین او را بحق الیقین بردند، شعر


ما زلت انزل من ودادک منزلا


یتحیر الالباب عند نزوله‏

علم الیقین استدلالى است، عین الیقین استدراکى، حق الیقین حقیقى است. علم الیقین مطالعت است، عین الیقین مکاشفت است، حق الیقین مشاهدت است. علم الیقین از سماع بود، عین الیقین از الهام روید، حق الیقین از عیان خیزد. علم الیقین سبب بشناختن است، عین الیقین از سبب بازرستن است، حق الیقین از انتظار و تمییز آزاد گشتن است. کسى که خواهد تا از علم الیقین بعین الیقین رسد او را سه چیز بکار باید: استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت. چون خواهد که از عین الیقین بحق الیقین رسد، ترک تدبیر باید و لزوم رضا و حرمت در خلوت و خجل از خدمت. پس چون بحق الیقین رسد آنست که پیر طریقت گفت: باران که بدریا رسید برسید. در خود برسید آن کس که بمولى رسید. اگر کسى گوید ابراهیم خلیل را گفتندى: اسلم جواب داد که: اسلمت.


مصطفى حبیب را گفتند: فاعلم، نگفت که: علمت. جواب آنست که خلیل رونده بود در راه إنی ذاهب إلى‏ ربی، در وادى تفرقت مانده لا جرم جوابش خود بایست داد و حبیب ربوده حق بود در نقطه جمع، نواخته اسرى بعبده، حق او را بخود باز نگذاشت از بهر وى جواب داد که آمن الرسول و الایمان هو العلم، و اخبار الحق سبحانه عنه انه آمن و علم، اتم من اخباره بنفسه انى علمت.


قوله: و اسْتغْفرْ لذنْبک، اى اذا علمت انک علمت «فاستغفر لذنبک» هذا فان الحق على جلال قدره لا یعلمه غیره یا محمد چون در خود بدانى که ما را دانستى، از این دانش توبه بیار و استغفارى بکن که جلال قدر ما جز جمال عز ما نداند.


و لوجهها من وجهها قمر


و لعینها من عینها کحل‏

ترا که داند، ترا تو دانى تو


ترا نداند کس، تو را تو دانى بس‏

و الله الْغنی و أنْتم الْفقراء و الله الغنى عن طاعتکم و انتم الفقراء، الى رحمته، الله غنى است، او را بکس نیاز نیست. واحد است، او را شریک و انبار نیست. جبار است، کس را در وصال او رنگ نیست. مالک الملک است، هر چه کند کس را زهره اعتراض و روى جنگ نیست. اگر اعمال صدیقان زمین و طاعات قدیسان آسمان جمع کنند در میزان جلال ذو الجلال پر پشه‏اى نسنجد.


نگر تا باین عمل شوریده خود ننگرى و درین عقل مختصر خود بدیده اعجاب نظر نکنى و او را که جویى بفضل او جویى نه بعقل و عمل خود.


و لوْ لا فضْل الله علیْکمْ و رحْمته ما زکى‏ منْکمْ منْ أحد أبدا اى جوانمرد عزت صفت اوست و غنى نعت او. علم و فهم و عقل کجا زهره آن دارد که پیش عزت او باز شود. فضل صفت اوست و عزت صفت او و پیش صفت او که باز شود هم صفت او باز شود. هر که در پناه عقل رفت صفت عزت پیش آمد و او را نومید باز گردانید و هر که در پناه فضل او رفت بردابرد او باعلى علیین رسید.


هر که تکیه بر اعمال خویش کرد، او را بخود باز گذاشتند و هر که در فضل و رحمت او آویخت او را بجنات نعیم برگذاشتند و بمقعد صدق رسانیدند عنْد ملیک مقْتدر.


قال النبى (ص): ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا و لا انت یا رسول الله، قال: و لا انا الا ان یتغمدنى الله برحمته.